پشت پرده روایت‌سازی‌های رسانه‌ای آمریکا
  • فروردین 18, 1404 ساعت: ۹:۴۵
  • شناسه : 93850
    0
    رسوایی «سیگنال‌گیت» نشان‌دهنده بحرانی عمیق‌تر در سیاست خارجی آمریکا است که به شیوه‌های ساده‌سازی و دشمن‌سازی در روایت‌سازی بحران‌ها اشاره دارد. مقامات ارشد آمریکا برای توجیه عملیات‌های نظامی خود، ایران را به‌عنوان عامل اصلی بحران‌ها معرفی کرده‌اند؛ در حالی‌که واقعیت‌های پیچیده‌تر از جمله نقش سایر بازیگران منطقه‌ای نادیده گرفته می‌شود. این رویکرد نه تنها به تحریف افکار عمومی می‌انجامد، بلکه خطرات جدی برای دیپلماسی و تصمیم‌گیری‌های راهبردی ایالات متحده ایجاد می‌کند.
    پ
    پ

    رسوایی اخیر موسوم به «سیگنال‌گیت» صرفاً نقض یک پروتکل امنیتی نیست، بلکه نشانه‌ای هشداردهنده از بحرانی عمیق‌تر در ساختار منطقی مداخلات نظامی ایالات متحده است؛ بحرانی که ریشه در شیوه روایت‌سازی و مشروعیت‌بخشی به اقدامات نظامی در برابر افکار عمومی دارد.

    بنا بر گزارش‌ها، شماری از مقامات ارشد آمریکایی از جمله «پیت هگست»، وزیر دفاع آمریکا، از اپلیکیشن رمزنگاری‌شده سیگنال برای هماهنگی حملات علیه نیرو‌های انصارالله در یمن استفاده کرده‌اند؛ ماجرایی که زمانی فاش شد که سردبیر نشریه آتلانتیک به‌اشتباه به گروه پیام‌رسانی آنها اضافه شد. بهره‌گیری از یک اپلیکیشن خصوصی برای تصمیم‌گیری در مورد عملیاتی با چنین سطحی از حساسیت، زنگ خطر جدی را در واشنگتن به صدا درآورد. اما آنچه بیش از همه موجب نگرانی شد، نه صرفاً ابزار مورد استفاده، بلکه محتوای این مکالمات بود.

    پشت پرده روایت‌سازی‌های رسانه‌ای آمریکا: چگونه بحران‌های پیچیده به «تهاجم ایران» تقلیل می‌یابند؟

    در یکی از پیام‌های قابل‌تأمل، پیت هگسث به «جی دی ونس»، معاون رئیس‌جمهور توصیه می‌کند که چگونه افکار عمومی را نسبت به عملیات نظامی اقناع کنند: «هیچ‌کس نمی‌داند حوثی‌ها چه کسانی هستند؛ برای همین باید روی دو نکته متمرکز شویم: ۱- بایدن شکست خورد ۲- ایران پشت ماجراست.» این پیام نه یک تحلیل استراتژیک، بلکه یک «نقشه رسانه‌ای» بود؛ نقشه‌ای برای فرار از توضیح یک بحران پیچیده منطقه‌ای و جایگزینی آن با روایتی آشنا، ساده‌سازی‌شده و سیاسی. این الگو یعنی تقلیل یک بحران چندلایه ژئوپولیتیکی به بازی سرزنش میان رقبای داخلی یا دشمنان خارجی، سابقه‌ای طولانی در سیاست خارجی ایالات متحده دارد. در مواجهه با بحران‌های پیچیده، آمریکا اغلب می‌کوشد یک دشمن مشخص بتراشد، خطی مستقیم از تقصیر ترسیم کند و با تکرار پیام‌های آماده، نه اقناع منطقی، بلکه تنها افکار عمومی را با خود همسو سازد.

    سیاست‌گذاران آمریکایی طی دهه‌ها ایران را به یک «لنگر روایی» بدل کرده‌اند؛ نقطه‌ای ثابت و آماده برای توضیح هرگونه بحران. نقش تهران در تحولات منطقه‌ای اغلب بدون هرگونه زمینه‌سازی دقیق و با کمترین تلاش برای ارائه توضیح، به‌عنوان عامل بی‌ثباتی و بهانه‌ای برای مداخله مطرح شده است. این رویکرد به واشنگتن امکان می‌دهد تا از ورود به لایه‌های پیچیده بحران‌ها و نیز از پذیرش مسئولیت‌های مستقیم خود در منطقه طفره رود. اما چنین روایتی، با وجود سادگی و کارکرد سیاسی‌اش، در بنیاد خود گمراه‌کننده است. در ماجرای یمن نیز اقدامات اخیر جنبش انصارالله در دریای سرخ از جمله حمله به کشتی‌های تجاری صرفاً حاصل حمایت خارجی نیست.

    این اقدامات واکنشی مستقیم بود به ازسرگیری حملات اسرائیل به غزه و ممانعت از ورود کمک‌های انسانی به این منطقه محاصره‌شده؛ اقدامی که به‌صراحت نقض آتش‌بس توافق‌شده میان حماس و اسرائیل با میانجی‌گری آمریکا تلقی می‌شود. این نقض آتش‌بس که بخشی از یک کمپین نظامی گسترده‌تر است، یعنی کمپینی که دیوان بین‌المللی دادگستری احتمال وقوع «نسل‌کشی» در آن را «موجه و قابل بررسی» دانسته، موجب شد جنبش انصارالله در همبستگی با مردم فلسطین وارد عمل شود. این تحولات، برخلاف ادعای رسمی واشنگتن، مستقل از تهران شکل گرفتند. اما با فروکاستن این بستر پیچیده به روایتی تقلیل‌گرا از «تهاجم ایران»، مقامات آمریکایی نه‌تنها از مواجهه با واقعیتِ محرک‌ها و انگیزه‌های حقیقی شعله‌ور شدن بحران سر باز می‌زنند، بلکه آگاهانه تلاش می‌کنند این عوامل را در حاشیه نگه دارند.

    آیا آمریکا به‌جای دیپلماسی، به سمت جنگ می‌رود؟

    این شیوه‌ی روایت‌سازی، سابقه‌ای طولانی و ریشه‌دار دارد. در آستانه‌ی جنگ عراق پس از حملات ۱۱ سپتامبر، ارتباطاتی مبهم و شکننده میان بغداد و القاعده، بهانه‌ای برای آغاز یک تهاجم تمام‌عیار شد. در سال‌های اخیر نیز ایران بار‌ها و بار‌ها به‌عنوان تنها منشأ بی‌ثباتی در لبنان، سوریه و اینک یمن معرفی شده است؛ این در حالی است که به تفاوت‌های ژرف سیاسی، تاریخی و اجتماعی‌ای که در شکل‌گیری هر یک از این بحران‌ها نقش تعیین‌کننده داشته‌اند، بی توجهی شده است. اما اگر افکار عمومی به تصویری جامع و واقعی دسترسی نداشته باشد، چگونه می‌تواند درباره سیاست‌هایی که به نام او به اجرا درمی‌آید، قضاوتی آگاهانه داشته باشد؟

    هزینه‌های این شکل روایت‌سازی، بسیار سنگین است. نخست آن‌که چنین رویکردی چرخه‌ای از «تقابل مداوم» را بازتولید می‌کند. وقتی ایران به‌طور پیوسته در نقش دشمن معرفی می‌شود، هرگونه امکان برای تعامل و دیپلماسی؛ حتی در موقعیت‌هایی که گفت‌و‌گو می‌تواند نتایج سازنده به‌همراه داشته باشد، به‌طور چشمگیری کاهش می‌یابد.

    تجربه تاریخی نیز به‌روشنی نشان می‌دهد که دیپلماسی با ایران نه‌تنها ممکن، بلکه ثمربخش است. توافق هسته‌ای سال ۲۰۱۵ گواهی روشن بر این واقعیت بود: «حتی اختلافات عمیق و چندلایه نیز از طریق مذاکره قابل مدیریت‌اند؛ نه صرفاً با فشار و تهدید.»

    دوم آن‌که این نوع روایت‌سازی به تحریف گسترده‌ی درک عمومی منجر می‌شود. اعتراف صریح پیت هگست که گفته بود «هیچ‌کس نمی‌داند حوثی‌ها چه کسانی هستند»، بازتاب‌دهنده روندی بسیار نگران‌کننده‌تر است؛ جایی که مقامات آمریکایی به‌جای تلاش برای «پر کردن خلأ اطلاعاتی جامعه»، آگاهانه از «فقدان آگاهی عمومی» بهره‌برداری می‌کنند. این روند، به‌شدت توان پاسخگویی دموکراتیک را فرسایش می‌دهد. اگر مردم از واقعیت‌های میدانی و عوامل پیچیده‌ی بحران‌ها بی‌اطلاع بمانند، چگونه می‌توانند درباره سیاست‌هایی که به نام آنها اتخاذ می‌شود، یک داوری آگاهانه‌ داشته باشند؟

    و سرانجام این سبک روایت‌سازی، ریسک محاسبات فاجعه‌بار را به‌طرز نگران‌کننده‌ای افزایش می‌دهد. زمانی که تصمیم‌گیری‌های حیاتی بیشتر بر پایه پیام‌سازی سیاسی شکل می‌گیرند تا داوری استراتژیک آگاهانه، ایالات متحده ممکن است ناخواسته در مسیری گام بردارد که به اقداماتی با پیامد‌های سنگین و غیرقابل پیش‌بینی ختم شود.

    هیچ‌کجا این خطر به‌اندازه مسئله برنامه هسته‌ای ایران برجسته و ملموس نیست. رویکردی که هر تحول را صرفاً از دریچه‌ی تقابل و روایت‌سازی سیاسی تفسیر می‌کند، در نهایت می‌تواند آمریکا را به اتخاذ تصمیمی سوق دهد که نقطه پایان آن، اقدام نظامی علیه تأسیسات هسته‌ای ایران باشد؛ مسیری خطرناک که نه بر پایه شناختی دقیق، بلکه بر مبنای سوء‌برداشت‌ها، روایت‌های ساده‌انگارانه و سیاست‌ورزی رسانه‌محور بنا شده است.

    آیا افکار عمومی آمریکا از واقعیت‌ها آگاه است؟

    چنین اقدامی به‌احتمال فراوان، جرقه آغاز یک درگیری منطقه‌ای گسترده‌تر خواهد بود؛ روزنه‌های باقی‌مانده دیپلماسی را به‌کلی خواهد بست و زنجیره‌ای از تحولات را رقم خواهد زد که می‌تواند خاورمیانه را برای سال‌ها در بی‌ثباتی و التهاب فرو ببرد. هزینه‌های چنین خطای راهبردی، بی‌نهایت سنگین خواهد بود. آمریکا نیازمند نگاهی صادقانه‌تر، دقیق‌تر و پیچیده‌تر به واقعیت‌های خاورمیانه است. این تحول، از همان نقطه‌ای آغاز می‌شود که وسوسه تکرار همیشگی نام «ایران» به‌عنوان توضیحی آماده و کلیشه‌ای برای هر بحران، کنار گذاشته شود. ایران، مانند هر قدرت منطقه‌ای دیگر، دارای منافع، متحدان و حوزه نفوذ است؛ اما نه عامل تمام بی‌ثباتی‌هاست و نه هر کنشگر منطقه‌ای را می‌توان صرفاً ابزاری بی‌اختیار در دست تهران دانست.

    به‌جای جست‌وجوی یک قربانی تازه، ایالات متحده باید با واقعیت‌ها روبه‌رو شود؛ هرجا که ممکن است راه دیپلماسی را برگزیند و در روایت منازعات برای افکار عمومی، به‌جای ساده‌سازی، دقت و عمق را مبنا قرار دهد. پیمودن این مسیر، مستلزم درک پیچیدگی بازیگرانی همچون انصارالله نیز هست؛ گروه‌هایی که انگیزه‌هایشان الزاماً با روایت‌های رایج ژئوپلیتیکی سازگار نیست.

    افشای مکالمات در اپلیکیشن سیگنال هشداری است روشن از آن‌چه رخ می‌دهد؛ وقتی سیاست خارجی، به ابزاری برای تبلیغات سیاسی تقلیل می‌یابد. این فقط مخاطره‌آمیز نیست، بلکه غیراخلاقی و غیرمسئولانه نیز هست. افکار عمومی آمریکا شایسته چیزی فراتر از شعار‌های سطحی است؛ شایسته سیاستی است که بر پایه درک عمیق بنا شده باشد؛ نه بر بنیان ساده‌سازی‌های گمراه‌کننده.

    منبع: فراری به نقل از مبدل ایست آی

    ثبت دیدگاه

    • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
    • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
    • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.