در زبان روزمره، نظم به ترتیب پایدار اقلام، وظایف یا روابط اشاره دارد. بنابراین، در امور داخلی، از جامعه منظم و دولت آن سخن میگوییم. اما در امور بینالمللی، هیچ دولت فراگیر و جهانی وجود ندارد. با توجه به اینکه ترتیبات میان دولتها همیشه در معرض تغییر هستند، جهان از این نظر آنارشیستی است.
با این حال، آشوب همانند هرج و مرج نیست. نظم مسألهای است که درجه دارد: میزان آن در طول زمان تغییر میکند. در امور داخلی، یک حکومت پایدار میتواند علیرغم میزان خشونت غیرقانونی، ادامه یابد. در نهایت، جرایم خشونتآمیز سازمانیافته و غیرسازمانیافته همچنان واقعیتی در زندگی بیشتر کشورها هستند. اما زمانی که خشونت به سطحی بالا برسد، به عنوان نشانهای از «دولت شکستخورده» در نظر گرفته میشود. سومالی ممکن است زبان و قومیت مشترکی داشته باشد، اما مدتهاست که به محلی برای جنگهای قبیلهای تبدیل شده است؛ دولت ملی در موگادیشو، کمترین اقتدار را خارج از پایتخت دارد.
جامعهشناس آلمانی، مکس وبر، بهطور مشهور دولت مدرن را بهعنوان یک نهاد سیاسی با انحصار در استفاده مشروع از زور تعریف کرده است. اما درک ما از مشروعیت مقامات، مبتنی بر ایدهها و هنجارهایی است که میتوانند تغییر کنند. بنابراین، یک نظم مشروع از قضاوتها درباره قدرت هنجارها و همچنین توصیفهای ساده درباره میزان و ماهیت خشونت در درون یک دولت بهوجود میآید.
در مورد نظم جهانی، میتوانیم تغییرات در توزیع قدرت و منابع را اندازهگیری کنیم، همچنین در پایبندی به هنجارهایی که مشروعیت را تعیین میکنند. همچنین میتوانیم فراوانی و شدت درگیریهای خشونتآمیز را اندازهگیری کنیم.
یک توزیع پایدار از قدرت میان دولتها معمولاً شامل جنگهایی است که تعادل قدرت مورد نظر را روشن میسازد. اما دیدگاهها درباره مشروعیت جنگ در طول زمان تغییر کردهاند. به عنوان مثال، در اروپا در قرن هجدهم، زمانی که پادشاه پروس، فردریک بزرگ، میخواست استان سیلزی را از اتریش همسایه بگیرد، به سادگی آن را تصاحب کرد. اما پس از جنگ جهانی دوم، دولتها سازمان ملل متحد را تأسیس کردند، که تنها جنگهای دفاع از خود را مشروع دانست (مگر اینکه شورای امنیت اجازه دیگری بدهد).
مطمئناً، وقتی رئیسجمهور روسیه، ولادیمیر پوتین، به اوکراین حمله کرد و سرزمین آن را اشغال کرد، ادعا کرد که در دفاع از خود در برابر گسترش ناتو به سمت شرق عمل کرده است. اما بیشتر اعضای سازمان ملل متحد به محکومیت رفتار او رأی دادند و کسانی که رأی منفی ندادند – مانند چین، کره شمالی و جمهوری اسلامی ایران – منافع مشابهی در برابر قدرت آمریکا دارند.
در حالی که کشورهای مختلف میتوانند شکایات خود را علیه دیگران در دادگاههای بینالمللی مطرح کنند، این دادگاهها هیچگونه قدرت اجرایی برای تحمیل تصمیمات خود ندارند. بهطور مشابه، در حالی که شورای امنیت سازمان ملل میتواند به کشورهای مختلف اجازه دهد که امنیت جمعی را اجرا کنند، به ندرت این کار را انجام داده است. پنج عضو دائم شورا (بریتانیا، چین، فرانسه، روسیه و ایالات متحده) هر یک دارای حق وتو هستند و آنها نمیخواهند در معرض خطر یک جنگ بزرگ قرار گیرند. حق وتو همچون فیوز یا قطعکننده در یک سیستم الکتریکی عمل میکند: بهتر است که چراغها خاموش شوند تا اینکه خانه بسوزد.
علاوه بر این، نظم جهانی ممکن است به دلیل تغییرات تکنولوژیکی که توزیع قدرت نظامی و اقتصادی را تغییر میدهند، تغییر کند. تغییرات اجتماعی و سیاسی داخلی که سیاست خارجی یک دولت بزرگ را دگرگون میسازد، یا نیروهای فراملی مانند ایدهها یا جنبشهای انقلابی که میتوانند فراتر از کنترل دولتها گسترش یابند و درک عمومی از مشروعیت نظم حاکم را تغییر دهند، نیز میتوانند نظم جهانی را تقویت یا تضعیف کنند.
برای مثال، پس از صلح وستفالی در سال 1648 که جنگهای مذهبی اروپا را خاتمه داد، اصل حاکمیت دولتی به عنوان یک اصل پذیرفته شده در نظم جهانی تثبیت شد. اما علاوه بر تغییرات در اصول مشروعیت، تغییرات در توزیع منابع قدرت نیز رخ داد. تا زمان جنگ جهانی اول، ایالات متحده بزرگترین اقتصاد جهان شد و به این ترتیب توانست با مداخله نظامی، نتیجه جنگ را تعیین کند. هرچند رئیسجمهور ایالات متحده، وودرو ویلسون، تلاش کرد تا با تأسیس جامعه ملل نظم هنجاری را تغییر دهد، سیاستهای داخلی ایالات متحده کشور را به سمت انزواگرایی سوق داد که به قدرتهای اصلی اجازه داد تا نظم خود را در دهه 1930 تحمیل کنند.
پس از جنگ جهانی دوم، ایالات متحده نیمی از اقتصاد جهانی را در اختیار داشت، اما قدرت نظامی آن توسط اتحاد جماهیر شوروی متعادل شده بود و قدرت هنجاری سازمان ملل ضعیف بود. با فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی در سال 1991، ایالات متحده لحظهای تکقطبی را تجربه کرد، اما سپس در خاورمیانه بیش از حد گسترش یافت و اجازه داد که سوءمدیریت مالی منجر به بحران مالی 2008 شود. با باور به افول ایالات متحده، روسیه و چین سیاستهای خود را تغییر دادند. پوتین دستور حمله به گرجستان همسایه را صادر کرد و چین سیاست خارجی محتاطانه دنگ شیائوپینگ را با رویکردی جسورانهتر جایگزین کرد. در همین حال، رشد اقتصادی قوی چین به این کشور این امکان را داد که شکاف قدرت با آمریکا را کاهش دهد.
در مقایسه با چین، قدرت ایالات متحده کاهش یافت، اما سهم آن از اقتصاد جهانی همچنان حدود 25% باقی ماند. بهطور کلی، تا زمانی که ایالات متحده با ژاپن و اروپا روابط قوی داشت، این دو بیش از نیمی از اقتصاد جهانی را نمایندگی میکردند، در حالی که چین و روسیه تنها 20% از اقتصاد جهانی را در اختیار داشتند.
آیا دولت ترامپ این منبع منحصر به فرد از قدرت ایالات متحده را حفظ خواهد کرد یا کاجا کالاس درست گفته که ما در یک نقطه عطف قرار داریم؟ سالهای 1945، 1991 و 2008 نیز نقاط عطفی بودند. اگر تاریخنگاران آینده سال 2025 را به این فهرست اضافه کنند، نتیجه سیاست ایالات متحده -زخمی ناشی از خودزنی- خواهد بود نه تحولی که بهطور اجتنابناپذیر رخ داده باشد.
منبع: اکوایران
ثبت دیدگاه