آیا می‌توان نظمی جهانی بدون آمریکا متصور شد؟
  • فروردین 27, 1404 ساعت: ۱۰:۱۰
  • شناسه : 94104
    1
    جهان به شکلی فزاینده در حال فاصله‌گیری از نظم آمریکامحور است. این در حالی است که ایالات متحده از نقش سنتی خود فاصله گرفته است. این تغییر، تردیدهایی را درباره آینده نظام بین‌المللی، تأثیر بر سیاست‌های جهانی و احتمال ظهور بی‌ثباتی گسترده ایجاد کرده است. اکنون کشورهای مختلف به دنبال استقلال بیشتر از آمریکا و یافتن راهکارهایی برای شکل‌دهی نظمی جدید و متعادل‌تر هستند.
    پ
    پ

    یکی از خبرنگاران کهنه‌کار خارجی روزی به من گفت: «مردم در مورد آمریکا با دو زبان سخن می‌گویند.» این جمله به یادداشتی مربوط می‌شود که در آن زمان درباره دخالت ایالات متحده در یک بحران خارجی بحث می‌کردیم و این سخن هیچ‌گاه از یادم نرفته است. منظور او این بود که آمریکا، از یک سو به دلیل مداخله در امور داخلی دیگر کشورها مورد انتقاد قرار می‌گیرد و از سوی دیگر، زمانی که از آن خواسته می‌شود که در یک بحران خارجی دخالت کند، به دلیل عدم پایبندی به استانداردهای اخلاقی خود مورد قضاوت قرار می‌گیرد.

    این دوگانگی همچنان پابرجاست و با نزدیک شدن به صدمین روز از دوره دوم ریاست‌جمهوری دونالد ترامپ، جلوه‌ای آشکارتر یافته است. ایالات متحده هم‌زمان در دو نقش متضاد ظاهر می‌شود: از یک سو به‌عنوان کشوری که بی‌پروا برخی اصول و قوانین بین‌المللی را نقض می‌کند و از سوی دیگر، به‌عنوان یگانه قدرتی که همچنان توان و ظرفیت حفظ نظم و قانون در نظام بین‌الملل را دارد. این دوگانگی که رو به تشدید نیز هست، اکنون به نقطه‌ای رسیده که تداوم آن دشوار به نظر می‌رسد.

    تصویری دوگانه از آمریکا؛ ناجی اخلاقی یا بازیگر خودمحور؟

    خود من نیز بارها این احساس دوگانه را تجربه کرده‌ام؛ درخواست‌های متناقضی که از یک سو آمریکا را به پرهیز از مداخله فرامی‌خواند و از سوی دیگر از آن انتقاد می‌کنند که چرا در بحران‌ها بیش از این ورود نمی‌کند. در مورد سودان، ایالات متحده به‌نحوی آزاردهنده از اعمال فشار جدی بر یکی از متحدان نزدیک خود یعنی امارات متحده عربی برای توقف ارسال تسلیحات و سرمایه‌گذاری در این درگیری خودداری کرده است. با این حال، چه سابقه یا شواهد مستندی وجود دارد که این باور خوش‌بینانه را تأیید کند که آمریکا به بحران‌هایی که در آن منافع مستقیم و حیاتی ندارد، به‌طور جدی توجه نشان خواهد داد؟

    این، انتظاری است برای اعمال نظارت اخلاقی از سوی بازیگری که خود بارها متهم به رفتارهای غیر اخلاقی بوده است؛ انتظاری که حتی در دوران کودکی نیز برای من قابل لمس بود. زمانی که عراق به کویت حمله کرد و جهان عرب در هراس از وقوع یک جنگ منطقه‌ای فرو رفت، بحثی داغ در کلاس درس ما در سودان شکل گرفت؛ گفت‌وگویی پیرامون مزایا و معایب دخالت آمریکا. این بحث در نهایت با جمله‌ای قاطع از سوی یکی از دانشجویان که به‌تازگی از کویت بازگشته بود، پایان یافت. او با لحنی مصمم گفت: «باید ابتدا با بزرگ‌ترین شر مبارزه کنیم.» این جمله، هنوز هم گه‌گاه در ذهنم طنین‌انداز می‌شود.

    حتی در نوار غزه، در زمانی که کنگره ایالات متحده، بسته‌های چند میلیارد دلاری کمک نظامی به اسرائیل را یکی پس از دیگری تصویب می‌کرد، کورسویی از امید همچنان زنده بود؛ امیدی مبتنی بر این تصور که در نهایت تماس مستقیمی با بنیامین نتانیاهو برقرار خواهد شد. این امید اکنون به‌طور کامل رنگ باخته است. حتی در شرایطی که دونالد ترامپ با مواضع و اقدامات خود زمینه‌ساز جسارت بیشتر ولادیمیر پوتین می‌شود، از اوکراین فاصله می‌گیرد و تعرفه‌هایی علیه متحدان سنتی ایالات متحده اعمال می‌کند، باز هم نوعی باور دوام داشت؛ باوری مبنی بر اینکه آمریکا، علی‌رغم تمامی تنش‌ها و انحراف‌ها، همچنان ممکن است به مسیر عقلانیت بازگردد و شاید حتی بار دیگر به اصول اخلاقی وفادار بماند.

    شکاف اروپا از آمریکا: جهانی که برای نظم تازه آماده می‌شود

    برای نخستین‌ بار در حافظه‌ جمعی معاصر، مسیر گفت‌وگوها دستخوش تغییری بنیادین شده است. این روزها، درخواست‌ها برای تفکیک میان نهاد ریاست‌جمهوری و دیگر ارکان پایدار نظام سیاسی ایالات متحده، بیش از هر زمان دیگری کمرنگ شده‌اند. دانشگاه‌ها، مؤسسات حقوقی و حتی بخش‌هایی از رسانه‌ها، به‌تدریج در برابر رئیس‌جمهوری غیرقابل پیش‌بینی، نشانه‌هایی از انفعال و تبعیت نشان می‌دهند.

    پرسش‌های مطرح‌شده دیگر ناظر بر حفظ نظم سنتی و تثبیت‌شده گذشته نیستند، بلکه بر محور چگونگی فاصله‌گیری اروپا و سایر مناطق جهان از ایالات متحده شکل گرفته‌اند؛ فاصله‌گیری از برنامه‌های کمک‌رسانی آمریکا که بخش مهمی از بودجه‌های بهداشتی کشورهای در حال توسعه را تأمین می‌کرد و نیز از نقشی که این کشور در ساختار جهانی یاری‌رسانی و بازدارندگی نظامی ایفا می‌کرد. با این حال، بسیاری از این پرسش‌ها بیش از آن که راه‌حل‌محور باشند، تلاشی‌اند برای کنار آمدن با واقعیتی که هنوز برای بسیاری، غیرقابل پذیرش و ناراحت‌کننده است.

    چالش پیش‌رو، هم جنبه‌ای فنی دارد و هم بُعدی روانی. تصور نظمی جهانی بدون حضور آمریکا دشوار است؛ چرا که این ایالات متحده بود که بخش بزرگی از آن نظم را طراحی و تثبیت کرد. اما هنگامی که آمریکا به بازیگری بی‌ثبات بدل می‌شود، بنیان‌های اصلی نظم مالی بین‌المللی نیز دچار لرزش می‌شوند. نمونه‌ای از این وضعیت در واکنش بازارها به تعرفه‌هایی که از سوی کاخ سفید با عنوان «روز آزادی» وضع شدند، قابل مشاهده بود؛ بحرانی که به تضعیف اعتماد جهانی به دلار انجامید.

    در کنار آن، حتی اصولی چون حاکمیت قانون و تفکیک قوا که از ارکان بنیادین اعتماد به ثبات یک اقتصاد به‌شمار می‌روند نیز اکنون زیر سؤال رفته‌اند؛ به‌ویژه در شرایطی که دولت وارد رویارویی با قوه قضاییه شده و رئیس‌جمهور با افتخار از افرادی در حلقه نزدیک خود یاد می‌کند که در نتیجه سقوط بازار سهام، سودهای کلانی به‌دست آورده‌اند. در چنین شرایطی، اگر منبع این اطلاعات رئیس‌جمهور باشد، آیا هنوز می‌توان آن را «تجارت داخلی» ندانست؟

    پایان یک پناهگاه؛ فروپاشی احساس امنیت در نظام جهانی آمریکا

    یکی دیگر از چالش‌های اساسی، بُعد روانی جدایی از ایالات متحده است؛ فرایندی ذهنی که برای بسیاری دشوار و حتی دردناک تلقی می‌شود. دوستی که گرین‌کارت آمریکا را در اختیار دارد، اما در یکی از کشورهای آسیایی با نظامی غیردموکراتیک زندگی می‌کند، به‌صراحت بیان کرد که همواره در اعماق ذهن خود احساس امنیت می‌کرد؛ حسی که ریشه در تصور وجود یک پناهگاه امن در صورت بروز تهدید یا آزار سیاسی داشت. اما این احساس امروز دیگر وجود ندارد؛ آن هم در شرایطی که مأموران اداره مهاجرت و گمرک آمریکا (ICE) ساکنان قانونی و حتی بازدیدکنندگان را هدف قرار می‌دهند یا آن‌ها را در مرزها بازمی‌گردانند.

    برخی افراد، از ترس قرار گرفتن در فهرست‌های نظارتی یا مواجهه با اخراج، سفرهای کاری خود به ایالات متحده را لغو کرده‌اند. این فضای ناامن، هم‌زمان با خود نوعی بیداری نیز به همراه آورده است: بیداری‌ای در میان گروهی از ساکنان جهان جنوب که همواره نسبت به چهره واقعی حضور آمریکا در عرصه جهانی تردید داشتند، اما با این حال، به نوعی از تعادل در درون مرزهای ایالات متحده امید بسته بودند؛ نوعی مهار در برابر زیاده‌روی‌های این قدرت جهانی. این امید اگرچه تا حدی واقعی بود، در عین حال بازتابی از قدرت فرهنگی گسترده آمریکا نیز محسوب می‌شد.

    پذیرش این واقعیت با هراس همراه است؛ زیرا حتی با در نظر گرفتن تمام کاستی‌ها و تخطی‌های ایالات متحده، تصور جهانی بدون آمریکا حسی از سردرگمی و بی‌ثباتی را القا می‌کند. جهانی که در آن هیچ مرجع نهایی و تثبیت‌شده‌ای وجود ندارد، ممکن است به‌مراتب نگران‌کننده‌تر از نظمی باشد که هرچند ناقص و معیوب، اما قابل پیش‌بینی و قابل شناسایی است. آنچه نگرانی‌ها را تشدید می‌کند، چشم‌انداز یک هرج‌ومرج جهانی است؛ نظمی نوظهور که فاقد هرگونه اصل سازمان‌دهنده است؛ یک ساختار پسا ایدئولوژیک که در آن هر بازیگر صرفاً به دنبال منافع خود حرکت می‌کند. نه شمایل آشنای نظم جنگ سرد، با مرزهای روشن میان سرمایه‌داری، کمونیسم و جنبش عدم تعهد؛ و نه قالب‌بندی دوران پساجنگ سرد که جهان را میان لیبرال‌دموکراسی‌های غربی، اقتدارگرایی‌های رقیب و دولت‌های تابع‌شان تقسیم کرده بود.

    افول آمریکا، انگیزه‌ای برای بازسازی نظم جهانی

    با این حال، پیامد فروپاشی موقعیت جهانی آمریکا نباید صرفاً غرق شدن در سردرگمی باشد، بلکه باید انگیزه‌ای برای بازاندیشی و تلاش جمعی جهت ساخت نظمی جهانی باشد که همه بازیگران در شکل‌گیری آن سهیم باشد. تصمیماتی که ایالات متحده در حوزه سیاست خارجی و اقتصادی اتخاذ می‌کند، می‌تواند دامنه‌ای فراتر از مرزهای خود داشته باشد؛ از تأثیرگذاری بر قیمت کالاها در سبد خرید روزمره گرفته تا تغییر معادلات ژئوپلیتیکی در مناطق مختلف جهان. این کشور همچنان بزرگ‌ترین اقتصاد جهانی، قدرتمندترین نیروی نظامی و مرکز اصلی صنعت جهانی سرگرمی است. این جایگاه محوری، در عین حال که نشانه قدرت آن است، در دوران افول نیز اهمیت مضاعفی پیدا می‌کند؛ چرا که آشکار می‌سازد بحران موجود فراتر از یک فرد یا یک دولت خاص از جمله دونالد ترامپ ریشه دارد. واقعیت این است که جهان، در دهه‌های گذشته به شکلی ساختاری و بیش از اندازه، به سمت‌وسوی تصمیمات آمریکا وابسته بوده است.

    طنز تلخ این وضعیت آنجاست که ممکن است همین روند، آغازی باشد بر فرایندی که به «روزهای آزادی واقعی» برای دیگر کشورها منتهی شود؛ اما نه لزوماً برای خود ایالات متحده. مسیری که پیش‌روست، بی‌تردید با دشواری‌ها و هزینه‌هایی همراه خواهد بود، اما در عین حال، می‌تواند زمینه‌ساز شکل‌گیری نوعی استقلال و خودمختاری در میان بازیگران جهانی شود. در نهایت، ممکن است این تحول به بازشناسی یک واقعیت دیرپا بینجامد: آن‌چه آمریکا صلح و شکوفایی می‌نامید، تعریفی بود برخاسته از منافع و روایت‌های خاص خود؛ مفهومی که نه از اجماع جهانی، بلکه عمدتاً از مسیر قدرت سخت و تبلیغات گسترده به دیگران تحمیل می‌شد.

    منبع: فرارو به نقل از گاردین

    ثبت دیدگاه

    • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
    • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
    • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.